محیا

محیا جان تا این لحظه 12 سال و 4 ماه و 19 روز سن دارد

اینو بدون تا آخر عمر عاشقت می مونم.....

اینو بدون تا آخر عمر عاشقت می مونم.....

خدایا بابت عشق کوچولومون،... بابت شیرین کاریهاش،... بابت حرف زدنش ، راه رفتنش ، سلامتیش ،صورت قشنگش... وجود نازنینش...بابت همه چی ...شاکریم....
ممنون خدا جونم.... ممنون...............................
تاریخ : 24 بهمن 1392 - 22:56 | توسط : مامان محیا | بازدید : 1397 | موضوع : فتو بلاگ | 8 نظر

واکسن یک سال و شش ماهگی...

واکسن یک سال و شش ماهگی...

محیای من!
امروز با کلی استرس رفتیم بهداشت برای زدن واکسنت، خیلی دلهره داشتم چون شنیده بودم واکسن یک سال و شش ماهگی سخته ، از طرفی تو هم دیگه بزرگتر شدی میدونم وقتی واکسنو بیاره که برات بزنه بی قراری میکنی... الهی فدات شم همین هم شد، وقتی که واکسنت آماده شد خانم فخری گفت که پاتو نگه دارم، با تعجب و ترس بهم نگاه کردی و نگاهت که به واکسن خورد فهمیدی که یه خبراییه ،التماس کردی که من بغلت کنم و ببرمت بیرون، خیلی لحظه بدی بود دلم طاقت اشکاتو نیاورد به همین خاطر بابایی رو صدا کردم و ازش خواستم که تو رو نگه داره تا واکسن بزنی ولی تو هنوز گریه میکردی و مدام منو صدا میکردی، منم نوازشت میکردم و میگفتم الآن تموم می شه ولی تو همین طور گریه میکردی و مامان مامان میکردی ...
قربونت برم من...به خاطر سلامتی خودت بود عزیزم ...من چاره ای نداشتم...ولی خداییش دلم آب شد تا واکسنت تموم شد...
وقتی برگشتیم خونه میخواستی راه بری جای واکسنت درد میکرد میگفتی مامان پا....پا... البته یه واکسن هم به دستت زد ...تا سه روز تب داشتی و خیلی کم حال بودی ...چشماتو به زور باز نگه میداشتی...
عزیز دلم خیلی لحظه بدی بود ولی شکر که مشکلی پیش نیومد واین واکسن رو هم پشت سر گذاشتی...
بیش از اون چیزی که فکرشو بکنی دوست دارم....
درد و بلات به جونم....................................................
تاریخ : 20 بهمن 1392 - 00:36 | توسط : مامان محیا | بازدید : 2175 | موضوع : فتو بلاگ | 12 نظر

زندگی من در زلالی چشمان تو خلاصه شده...

 


تاریخ : 16 بهمن 1392 - 20:36 | توسط : مامان محیا | بازدید : 1096 | موضوع : وبلاگ | 5 نظر

یه دونه گل عزیزم....عشقمو به پات می ریزم...

یه دونه گل عزیزم....عشقمو به پات می ریزم...

دختر ماه من!
داشتم فکر میکردم این همه مهربونی و صداقتو از کی آموختی ... من که اگه همه خوبیهای وجودمو جمع کنم بازم نمیتونم این همه رو به تو یاد داده باشم، حتماً دست پر رحمت خداوند این همه رو در وجود پاک تو گذاشته تا من به وجودت افتخار کنم و گاهی از وجود خودم خجالت بکشم که در مقابل تو و خوبیهات اینقدر کم میارم...
گل زندگی مامان! یک سال و پنج ماهه شدی....و الآن بلدی صلوات بفرستی می گی: اللهم ...بهت بگم سوره توحید رو بخون میگی: اللهو احد اللهو صمد...دست چپ و راست رو بلدی...بهت میگم منو چندتا دوست داری میگی: ده... البته همه رو ده تادوسشون داری...میگم کی تو رو آفریده میگی: اُدا...کلمه های زیادی رو هم یاد گرفتی که همه رو یکجا مینویسم برات که چقدر کودکانه و بامزه میگی....
الهی قربون اون حرف زدنت برم من.............
تاریخ : 15 بهمن 1392 - 19:24 | توسط : مامان محیا | بازدید : 2159 | موضوع : فتو بلاگ | 11 نظر

آرزوی دیروزم .... داشته ی امروزم... و امید فردایم هستی...

آرزوی دیروزم .... داشته ی  امروزم... و امید فردایم هستی...

تو کنار منی ، دارم توی نفسهات نفس میکشم و باز سیر نمی شم از بوسیدنت... و فکر کردن به خاطرات و کارهای روزمره ات برایم شیرین ولذت بخش است.
عزیز دلم این عینک باباییه باهاش عکس انداختی...خودت عینک کوچولو داری ولی اصلا دوسش نداری و عاشق عینک بابایی هستی ... نمی دونم چرا همه چیزای بزرگتر از خودتو دوست داری...فکر کنم دلت می خواد زودتر بزرگ بشی....
فدای تو....
تاریخ : 14 بهمن 1392 - 17:31 | توسط : مامان محیا | بازدید : 1395 | موضوع : فتو بلاگ | 7 نظر

این دوتا عشق منن........

این دوتا عشق منن........

محیاجونم! رفته بودیم خونه خاله اعظم عید دیدنی این عکس رو اونجا ازتو و بابایی گرفتم...
خیلی روز خوبی بود همه اونجا بودیم... باز جای مامان جنت خیلی خالی بود...خدا رحمتت کنه مامان گلم...
تاریخ : 13 بهمن 1392 - 00:26 | توسط : مامان محیا | بازدید : 1439 | موضوع : فتو بلاگ | 12 نظر

دومین بهار محیای گلم...بهار 1392

دومین بهار محیای گلم...بهار 1392

محیای دوست داشتنی من! امسال دومین بهاره که تو کنار من و بابایی هستی ،از وقتی تو اومدی چقدر بهار قشنگتر شده...انگار بهار یه رنگ و بوی دیگه ای داره...
الهی که زندگیت همیشه بهاری و سبز باشه...
عیدت مبارک عمر من.....
یک سال و سه ماهگی...
تاریخ : 12 بهمن 1392 - 08:18 | توسط : مامان محیا | بازدید : 1230 | موضوع : فتو بلاگ | 4 نظر

محیا جونم در حال تماشای شبکه هدهد...

محیا جونم در حال تماشای شبکه هدهد...

محیا ی گلم! اونقدر غرق تماشای برنامه بودی که اصلا متوجه نشدی دارم ازت عکس میگیرم وگر نه حالت نشستنتو به هم میزدی ..... قربون مؤدب نشستنت برم من...
خیلی این شبکه هدهد رو دوست داری گلم....
یک سال و دو ماهگی....
تاریخ : 11 بهمن 1392 - 20:10 | توسط : مامان محیا | بازدید : 1490 | موضوع : فتو بلاگ | 4 نظر

این روزاااااااااااااااااااااااااااااا......

این روزها گاهی صدبار دستهای تو رو میگیرم و نگاه میکنم به ناخن هایت، بندهای انگشتانت و

به پوستت، نگاه میکنم و می بوسمشان...

انگار خدا را در مشت های کوچک تو پیدا کرده ام ، به چشم های تو بوسه می زنم،به لبانت

چشم می دوزم و به مرواریدهای سفیدی که تازه مهمان دهان زیبایت شده...

با تو بازی میکنم و در آغوش می فشارمت....

«آرام در گوشت می گویم: میدانی چرا خدا تو را به من داد؟

برای اینکه روزی هزار بار از او تشکر کنم....»


تاریخ : 11 بهمن 1392 - 03:55 | توسط : مامان محیا | بازدید : 809 | موضوع : وبلاگ | 6 نظر