محیا

محیا جان تا این لحظه 12 سال و 3 ماه و 21 روز سن دارد

محیا خانوم در مکه مکرمه......................

 

  بعد از اینکه «لبیک گویان» از مسجد شجره راه افتادیم به طرف مکه...ساعت 2 بامداد به هتل «دار بنیان» در مکه رسیدیم....مدیر کاروان گفت که ساکهاتون رو به اتاقهاتون ببرید و تا یک ربع دیگه در لابی هتل آماده رفتن به حرم باشید تا دسته جمعی به حرم بریم و اعمالمون را انجام بدیم و از احرام خارج شویم....

اما افراد سالخورده به خاطر خستگی راه در هتل موندند و همچنین ما چند نفر خانومهایی که بچه های کوچیک داشتیم به خاطر اینکه بچه ها خواب زده نشوند در هتل موندیم و انجام اعمال را به شب بعد موکول کردیم...............

و اما شب بعد ساعت 9 شب مدیر کاروان ما افرادی را که هنوز محرم بودیم به حرم برد ، وقتی که رسیدیم راه زیادی هست از ورودی حرم تا اینکه به خود کعبه برسیم ...اما چند قدمی که دیگه مونده بود تا کعبه را ببینیم آقای خلیفه بهمون گفت نگاهتون  پایین باشه  و جلو را نگاه نکنید و چند قدمی که جلو رفتیم بهمون گفت همه به سجده برید و سجده شکر به جا بیارید که زیارت خانه خدا نصیبتون شده و آرزوهاتون را در سجده با خدا زمزمه کنید ....وای چه  لحظه نابی بود ، اشک هممون جاری شد....اصلاً باورم نمیشد خونه خدا را که همیشه فقط از توی صفحه تلویزیون دیده بودم الآن در چند قدمی ما بود ....الآن که دارم مینویسم به یاد اون شب یه حس عجیبی دارم................خدا کنه دوباره قسمت بشه با حجت به این سفر بریم.....دلم تنگ شده برای شبهای مکه و مدینه....

خداییش مدیر کاروان خیلی قشنگ ما را به طرف کعبه برد ...دیگه اون لحظه آدم احساس میکنه خدا کنارش ایستاده......

چقدر دلم میخواست توی اون لحظه ناب  همه کسایی که دوستشون دارم اونجا میبودن......البته به جای همه نایب الزیاره بودیم و به یاد همه بودیم ولی انشااله قسمت خودشون بشه......................

توی عکس پایین محیا در حال سجده شکر.....

 

           محیا داره آرزوهای قشنگشو به خدا میگه..................................

      من که برای محیا آرزوی طول عمر همراه با سلامتی . خوشبختی، موفقیت و عاقبت به خیری کردم.....................

 

 

 

اینجا هم محیا برای همه اونهایی که التماس دعا گفتن  مخصوصاً بابا حجت گلش داره دعا میکنه....

 

اینجا پشت مقام ابراهیم است...بعد از هفت دور طواف در اینجا دو رکعت نماز طواف خوندیم و به طرف صفا و مروه رفتیم.....

 

   محیا در کنار کوه صفا..............................

 

 

محیا در سعی صفا و مروه در حال خوردن آب زمزم..............................

نوش جونت عزیزم انشااله به برکت خوردن این آب همیشه سالم باشی.................

 

محیا در طبقه دوم صحن حرم........................در حال نگاه کردن به کعبه............

 

محیا و دایی فرهاد(پسر دایی من)........محیا بهش میگه دایی و خیلی دوستش داره....

 

محیا در حال خوردن آب زمزم....................محیا خیلی دوست داشت خودش از این آبها بریزه تو لیوان و بخوره....

 

  محیا در اتاق هتل......................من داشتم نماز میخوندم و محیا هم وقتی که من      رفتم قنوت دستهاش رو برد بالا و منو نگاه میکرد...........................

 

محیاخانوم در لابی هتل مکه( دار بنیان)...................

 

  محیا در فروشگاه باوارث....................اومده برای خرید سوغاتی .................

خلاصه مدت زمان موندن ما در مکه هم به پایان رسید و همه کاروان شب قبل برای وداع با کعبه به حرم رفتیم البته وداع که نکردیم از خدا خواستیم دوباره با بابا حجت و بقیه  عزیزانمون به این سفر بیاییم.... از یک طرف ناراحت بودیم که داریم از این جای قشنگ دور میشیم وازطرفی هم  خیلی خوشحال بودیم که دیگه چیزی نمونده تا دیدار دوباره با اقوام مخصوصاً بابا حجت که دیگه دلمون براش یه ذره شده بود..................

و ساعت 9:30 صبح به فرودگاه جده رفتیم........................

              

 

محیا توی هواپیما که نشستیم خوابید به تهران که رسیدیم ومیخواستیم از هواپیما پیاده بشیم  بیدار شد..............

این هم از سفر خیلی قشنگ و به یاد موندنی من و محیا خانوم بدون بابا حجت.....

البته محیا عکسهای خیلی زیادی داره ولی من عکسهایی را که خود محیا تنهابود گذاشتم.....فیلمهای زیادی هم از محیا گرفتیم....با افراد کاروان که  به  زیارت دوره  رفتیم و  غار حرا و سرزمین عرفات و قبرستان قریش و محلی که حجاج در اونجا بیتوته میکنن و رمی جمرات میکنن و ...  را دیدیم .... که از اونجا هم فیلم گرفتیم....

                                                                                     انشااله به زودی دوباره قسمت بشه.....

 

 

 

 

 

 


تاریخ : 31 اردیبهشت 1393 - 01:14 | توسط : مامان محیا | بازدید : 1644 | موضوع : وبلاگ | 16 نظر

محیاجون در مدینه منوره....................

 

   محیا جان  در مسجد النبی(ص)......

 

عکس پایین را در مسجد حضرت علی (ع) از محیاخانوم گرفتیم.....

 

  برای اولین بار به همراه افراد کاروان همه با هم اومدیم اینجا روحانی کاروان بهمون گفت پشت این دیوار بقیعه و ائمه اونجا دفن شده اند ....اصلاً باورمون نمیشد....خیلی حس عجیبی بود....و زیارتنامه ائمه بقیع را همینجا  خوندیم.....

 

اون دیوار سنگی در عکس قبلی را که رد بشی میرسی به این نرده ها و میتونی محل دفن ائمه را از پشت نرده ها ببینی...البته یه ساعات خاصی در را باز میکردند و آقایون میتونستن برن داخل ولی خانمها فقط از پشت این نرده ها میتونن نگاه کنن....آدم واقعاً دلش میگیره....

 

بعد از شش روز ماندن در مدینه دیگه مجبور شدیم با پیامبر (ص)و حضرت فاطمه (س) و بقیع وداع کنیم و با لباس احرام از هتل خارج شدیم و به طرف مکه حرکت کردیم....همه گریه میکردیم آخه وداع خیلی سخت بود.....

عکس پایین در مسجد شجره است که نرسیده به مکه در این مسجد محرم شدیم و بعد از خواندن نماز در این مسجد لبیک گویان سوار اتوبوس شدیم و راهی مکه شدیم....

محیا خانوم هم لباس احرام پوشیده....

     

               

 

 

محیای گلم!

خداییش توی این سفر خیلی دختر خوبی بودی ولی گاهی اوقات بهانه میگرفتی که اون را هم حق داشتی ... سراغ بابا حجت رو میگرفتی میگفتی بابا کجاست و گریه میکردی ....منم که  دلم برای بابایی یه ذره شده بود گریه ام میگرفت...

البته بابا هر روز بهمون زنگ میزد و باهاش حرف میزدی بهش میگفتی بابا کجایی؟چرا نمیایی؟وباز گریه میکردی.....ولی جاش خیلی خالی بود....

چون  بابا پیشت نبود از ترس اینکه من هم تنهات بزارم و برم یه لحظه از من جدا نمیشدی و همیشه پیش خودم بودی ... با اینکه دایی فرهاد و خاله اعظم رو خیلی دوست داری ولی توی این سفر حاضر نمیشدی باهاشون بیرون بری یا پیششون بمونی فقط میخواستی با خودم باشی....بهت حق میدم عزیزم دیگه از بابا جدا نمیشیم ....ولی بخدا توی لحظه لحظه های این سفر به یاد بابایی بودیم و من که خیلی دلم گرفته بود همونجا قسم خوردم که دیگه بدون بابا حجت جایی نمیرم اصلاً طاقت دوریشو ندارم....

ولی از طرفی هم این سفر باعث شد قدر بابایی رو بیشتر بفهمیم ...

برای اولین بار بود که یه مدت طولانی از بابا جدا شدیم و فهمیدم که اونهایی که شوهراشون  شغلهایی دارن که مجبور هستن مدت طولانی از زن و بچه دور باشن چقدر اذیت میشن ....خدا به دادشون برسه......

ولی در کل جای بابایی خیلی خیلی خالی بود انشااله به زودی دوباره با بابا به این سفر قشنگ بریم و این دفعه با وجود بابایی سفر بیشتر بهمون خوش بگذره....البته ناگفته نماند جای خیلی ها خالی بود مخصوصاً مامان جنت و باباحاجی گلمون..... خدا رحمتشون کنه....خدا کنه ثواب این سفر و اعمال من به مامان جنت رسیده باشه و خوشحال و راضی  باشه از اینکه من به جای اون به این سفر رفتم....

بخدا قسم دلم میخواست مامان جنت  زنده می بود و خودش به این سفر میرفت ولی خوب قسمت نشد دیگه... انشااله که روحش شاد شده.....

مامان گلم خیلی دوست دارم و توی همه اعمال و نمازها تو را یاد کردم و به جای تو اعمال انجام دادم انشااله خدا قبول کنه و ثوابش رو بهت بده....هیچ کس نمیفهمه که توی این سفر به من چی گذشت دلم خیلی گرفته بود که چرا مامانم نیست که خودش به این سفر بیاد و این جای قشنگ رو ببینه ...چرا ...چرا....چرا....

 


تاریخ : 27 اردیبهشت 1393 - 21:39 | توسط : مامان محیا | بازدید : 1727 | موضوع : وبلاگ | 16 نظر

محیا خانوم در سفر حج.......سوم / اردیبهشت ماه/ 1393

 

با سلام خدمت همه نینی های گل و مامان باباهای مهربونشون.....خدا را شکر با سلامتی کامل از سفر زیبای حج برگشتیم ...جای همتون واقعاً خالی بود به یاد همه بودیم....انشااله که روزی و قسمت خودتون بشه .......دلمون خیلی براتون تنگ شده بود ..................

اما عکسهای محیا خانوم ....به خاطر اینکه پست طولانی نشه فعلاً عکسهای پایین را گذاشتم انشااله عکسهای مدینه و مکه در پستهای بعدی.....

این عکس در فرودگاه مهرآباد ساعت 9 صبح......

 

 

 

پرواز ساعت 12 ظهر بود ولی به دلایلی به تأخیر افتادو ساعت 3:30 بعدازظهر سوار هواپیما شدیم....

محیاخانوم در هواپیما (ماهان ایر)

 

بعد از دو ساعت و چهل دقیقه در فرودگاه جده ......

 

و از جده با اتوبوس به طرف مدینه حرکت کردیم.... بالاخره ساعت یک و نیم شب به هتل المدینه هارمونی رسیدیم....

 

پنجره اتاق هتل به طرف خیابون.....


محیا خانوم در لابی هتل مشغول کشیدن نقاشی.....ظهر روز بعد....

 

نقاشی محیا به میز ناهار هم کشیده شد....رستوران هتل مدینه

 

در ضمن از همتون بابت پیامهای قشنگتون در پست قبلی محیا خانوم ممنونم.....انشااله به زودی به همتون سر میزنیم ....دل من و محیا جون برای همتون تنگ شده......

 

 


تاریخ : 25 اردیبهشت 1393 - 04:01 | توسط : مامان محیا | بازدید : 1558 | موضوع : وبلاگ | 10 نظر

محیای من ! بابای تو بهترین بابای دنیااااااااااااااااااست.......

 

                  

 

بهترین همسر دنیا !!!!!!!

از وقتی خانه عشقت پناهگاه خستگی ام شد ، اندیشیدم که الهه عشق بهترین را نصیب من

کرده است ................

همسر عزیزم!

از وقتی شریک زندگی ام شده ای ، هر روز بیشتر از دیروز دوستت دارم، وجود نازنینت بهترین

تکیه گاه و مهربانیت بزرگترین دلیل برای زنده بودن من است................

عزیزم! همیشه عشق من هستی و خواهی بود............................

ای تمام زندگی و هستی ام، عشق را با تو تجربه کردم و بدان مروارید زیبای عشقت همیشه در

صدف سرخ قلبم جای دارد................

بهترینم!

به پای همه خوبیهایت ، برایت خوب بودن ، خوب ماندن و خوب دیدن را آرزو میکنم...............

مرد زندگی ام! به اندازه تمام لحظه های زیستنت دوستت دارم و روز مرد را به تو عزیزترینم

تبریک میگویم.................................

 

                  


و همچنین این روز بزرگ را به آقاجون مهربونم تبریک میگم و آرزوی سلامتی و طول عمر براش

دارم.....

پدر جان !

با یک دنیا شور و اشتیاق و ضوی عشق میگیرم و پیشانی بر خاک میگذارم و خداوند را شکر

میکنم که فرزند انسان بزرگ و وارسته ای چون شما هستم...

آقا جونم! عاشقانه دوستت دارم و دستانت را میبوسم......


تاریخ : 21 اردیبهشت 1393 - 19:10 | توسط : مامان محیا | بازدید : 1128 | موضوع : وبلاگ | 5 نظر

یه دختر دارم شاه نداره...................................

   

  اینجا خونه مادر جون و باباحاجی ....خدا باباحاجی رو رحمت کنه...

               

               

 

محیای عزیزم!

امروز که این پست رو برات گذاشتم فقط دو روز دیگه باقی مونده تا سفر به

مکه مکرمه و مدینه منوره ....

یعنی پس فردا 1393/2/3 ساعت 4:30  صبح حرکت میکنیم به طرف تهران و از

فرودگاه مهرآباد تهران عازم سفر به عمره مفرده خواهیم شد....

عزیزدلم!

امیدوارم با سلامتی کامل به این سفر بریم و برگردیم و از این فرصتی که

خداوند ما را لایق دانسته بهره لازم را ببریم....راستی  خاله اعظم و عمو جون و

دایی فرهاد هم توی این سفر باهامون هستن...

ان شااله  روح مامان جنت هم شاد بشه و ثواب این سفر به مامان جون برسه

و بهره ببره....خدا رحمتش کنه....خیلی دلم گرفته......

محیا جان!

حتما اونجا ازت عکس میندازم و توی وبلاگت میذارم تا وقتی بزرگتر شدی ببینی

که وقتی دو سال و چهار ماهت بوده چه جای خوبی رفته بودی...

عزیزای نینی پیجی و مامان باباهای مهربون حتما اونجا به یادتون خواهیم بود و

براتون دعا میکنیم...امیدوارم  قسمت و روزی همتون بشه به این سفر برید....

منتظر عکسهای جدید محیای گل در سفر مکه باشید....

                                                                                   ما را حلال کنید....

 

 


تاریخ : 01 اردیبهشت 1393 - 22:58 | توسط : مامان محیا | بازدید : 1915 | موضوع : وبلاگ | 21 نظر