بعد از اینکه «لبیک گویان» از مسجد شجره راه افتادیم به طرف مکه...ساعت 2 بامداد به هتل «دار بنیان» در مکه رسیدیم....مدیر کاروان گفت که ساکهاتون رو به اتاقهاتون ببرید و تا یک ربع دیگه در لابی هتل آماده رفتن به حرم باشید تا دسته جمعی به حرم بریم و اعمالمون را انجام بدیم و از احرام خارج شویم....
اما افراد سالخورده به خاطر خستگی راه در هتل موندند و همچنین ما چند نفر خانومهایی که بچه های کوچیک داشتیم به خاطر اینکه بچه ها خواب زده نشوند در هتل موندیم و انجام اعمال را به شب بعد موکول کردیم...............
و اما شب بعد ساعت 9 شب مدیر کاروان ما افرادی را که هنوز محرم بودیم به حرم برد ، وقتی که رسیدیم راه زیادی هست از ورودی حرم تا اینکه به خود کعبه برسیم ...اما چند قدمی که دیگه مونده بود تا کعبه را ببینیم آقای خلیفه بهمون گفت نگاهتون پایین باشه و جلو را نگاه نکنید و چند قدمی که جلو رفتیم بهمون گفت همه به سجده برید و سجده شکر به جا بیارید که زیارت خانه خدا نصیبتون شده و آرزوهاتون را در سجده با خدا زمزمه کنید ....وای چه لحظه نابی بود ، اشک هممون جاری شد....اصلاً باورم نمیشد خونه خدا را که همیشه فقط از توی صفحه تلویزیون دیده بودم الآن در چند قدمی ما بود ....الآن که دارم مینویسم به یاد اون شب یه حس عجیبی دارم................خدا کنه دوباره قسمت بشه با حجت به این سفر بریم.....دلم تنگ شده برای شبهای مکه و مدینه....
خداییش مدیر کاروان خیلی قشنگ ما را به طرف کعبه برد ...دیگه اون لحظه آدم احساس میکنه خدا کنارش ایستاده......
چقدر دلم میخواست توی اون لحظه ناب همه کسایی که دوستشون دارم اونجا میبودن......البته به جای همه نایب الزیاره بودیم و به یاد همه بودیم ولی انشااله قسمت خودشون بشه......................
توی عکس پایین محیا در حال سجده شکر.....
محیا داره آرزوهای قشنگشو به خدا میگه..................................
من که برای محیا آرزوی طول عمر همراه با سلامتی . خوشبختی، موفقیت و عاقبت به خیری کردم.....................
اینجا هم محیا برای همه اونهایی که التماس دعا گفتن مخصوصاً بابا حجت گلش داره دعا میکنه....
اینجا پشت مقام ابراهیم است...بعد از هفت دور طواف در اینجا دو رکعت نماز طواف خوندیم و به طرف صفا و مروه رفتیم.....
محیا در کنار کوه صفا..............................
محیا در سعی صفا و مروه در حال خوردن آب زمزم..............................
نوش جونت عزیزم انشااله به برکت خوردن این آب همیشه سالم باشی.................
محیا در طبقه دوم صحن حرم........................در حال نگاه کردن به کعبه............
محیا و دایی فرهاد(پسر دایی من)........محیا بهش میگه دایی و خیلی دوستش داره....
محیا در حال خوردن آب زمزم....................محیا خیلی دوست داشت خودش از این آبها بریزه تو لیوان و بخوره....
محیا در اتاق هتل......................من داشتم نماز میخوندم و محیا هم وقتی که من رفتم قنوت دستهاش رو برد بالا و منو نگاه میکرد...........................
محیاخانوم در لابی هتل مکه( دار بنیان)...................
محیا در فروشگاه باوارث....................اومده برای خرید سوغاتی .................
خلاصه مدت زمان موندن ما در مکه هم به پایان رسید و همه کاروان شب قبل برای وداع با کعبه به حرم رفتیم البته وداع که نکردیم از خدا خواستیم دوباره با بابا حجت و بقیه عزیزانمون به این سفر بیاییم.... از یک طرف ناراحت بودیم که داریم از این جای قشنگ دور میشیم وازطرفی هم خیلی خوشحال بودیم که دیگه چیزی نمونده تا دیدار دوباره با اقوام مخصوصاً بابا حجت که دیگه دلمون براش یه ذره شده بود..................
و ساعت 9:30 صبح به فرودگاه جده رفتیم........................
محیا توی هواپیما که نشستیم خوابید به تهران که رسیدیم ومیخواستیم از هواپیما پیاده بشیم بیدار شد..............
این هم از سفر خیلی قشنگ و به یاد موندنی من و محیا خانوم بدون بابا حجت.....
البته محیا عکسهای خیلی زیادی داره ولی من عکسهایی را که خود محیا تنهابود گذاشتم.....فیلمهای زیادی هم از محیا گرفتیم....با افراد کاروان که به زیارت دوره رفتیم و غار حرا و سرزمین عرفات و قبرستان قریش و محلی که حجاج در اونجا بیتوته میکنن و رمی جمرات میکنن و ... را دیدیم .... که از اونجا هم فیلم گرفتیم....
انشااله به زودی دوباره قسمت بشه.....