محیا

محیا جان تا این لحظه 12 سال و 4 ماه و 19 روز سن دارد

خدا را شکر که تو به دنیا اومدی محیا....

دخترم محیا!

من وبابا سالگرد تولدتو تبریک می گیم واز ته دلمون برات آرزوی خوشبختی، سربلندی،سرافرازی

و سلامتی میکنیم. و برای موفق شدنت در عرصه زندگی از هیچ تلاشی دریغ نمی کنیم.

                                     ............. زیباترین بهانه ی زندگیمون تولدت مبارک................

دختر گلم!

چون روز تولدت (12 دی) توی ماه صفر می افتاد، به خاطر همین 16 روز بعد از تولدت یعنی 28

دی ماه برات جشن تولد گرفتیم. همه رو دعوت کردیم: خاله طیبه و داداش طاها و یاسین، خاله

مهین و آبجی ستایش، خاله مریم و دخترش ، خاله اعظم، مادر جون ، خاله فروزنده و دختراش و

عروسش (مامان هانیه)،زن دایی و دختراش، مامانی وعمه فاطمه و عمه زینب، خاله بابا و

دختراش ، زندایی بابا با دخترش و...

دست همشون درد نکنه کادوهای قشنگی برات آوردن و خیلی زحمت کشیدن ...

البته آقاجون (بابای من) قبل از شروع تولد اومد خونمون و کادوی تولدتو بهت داد و از طرف مامان

جون (مامان جنت) که از پیش ما پر کشیده و رفته پیش خدا یه انگشتر خوشگل برات خریده

بود...قربون دستای آقای گلم برم...الهی خدا آقاجون رو برامون حفظش کنه...

خیلی جشن خوبی شد...همه دور هم بودیم ،فقط جای مامان جنت (مامان من) خیلی خالی بود،

                                                                             ......... روحش شاد.............

مامان گلم! خیلی دوست داریم...واقعا جات خالی بود و نبودنت بین ما خیلی حس می شد....

کاش اینقدر زود ازپیش ما نمی رفتی...خدا رحمتت کنه...

 

محیا و آبجی ستایش( محیا به ستایش که دختر خالشه میگه آبجی و خیلی دوسش داره )

محیا جونم !کارهایی که تا حالا بلدی:

الآن تو بلدی بدون اینکه کسی دستتو بگیره چند قدم راه بری و اگه بیفتی دوباره بلندمیشی وبه

راه رفتن ادامه میدی، البته اگه دستتو به دیوار بگیری که خیلی سریع خودتو به هرجا بخوای

میرسونی مثلا من میرم توی اتاق خواب یهو نگاه میکنم میبینم تو با کمک دیوار خودتو به اتاق

خواب رسوندی...، خودت میری روی مبل میشینی دوباره میای پایین، شبا موقع خواب لامپو

خاموش میکنیم تو میری روی مبل دوباره لامپ رو روشن میکنی و میخندی و میای پایین....چهارتا

دندون داری... وگفتن کلمه های بابا ، مامان ، دده، آب، توتو رابلد شدی... دس دسی کردن ،بای

بای کردن،بوس دستی دادن، نای نای کردن ، سینه زدن، را هم بلدی همه اعضای صورتت و

النگو و گوشوارتو ازت بپرسیم کو؟ بهمون نشون میدی و .....

دردونه ی مامان!

از لحظه ای که فهمیدم وجود داری تا همین حالا، تا وقتی زنده ام، تا آخر دنیا قلبم برات می طپه

و عاشقتم...


تاریخ : 03 بهمن 1392 - 01:58 | توسط : مامان محیا | بازدید : 2515 | موضوع : وبلاگ | 16 نظر

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام